بیا بشین یه دیقه خسته باش



به گذشته که برمیگردم میبینم هشتاد درصد زندگیمو وقف امور ناشدنی زندگی دیگران کردم اصلا اونقدر که برای بعضیا تلاش کردم برای خودم نکردم .گاهی وقتا فک می کنم یه مادر فداکارم که بچه هام گذاشتنم پرورشگاه .اگه تو لیست مخاطبین این آدما برم منو به اسم ۱۱۵سیو کردن و هروقت بهم زنگ میزنن میگن سلام خوبی؟ دلم برات تنگ شده بود ()گفتم یه زنگی بزنم "راستی میتونی برام."باور کنید که در تمام عمرم هیشکدوم ازین لعنتی ها دلشون واسم تنگ نشده .اخرین باری که به یکنفرشون گفتم نه نمیتونم  !! تمام اسکرین شات های درد و دلامو جلو چشمم آورد ها ها ها چرت ترین جمله ای که شنیدم اینه :خوبی خوبی میاره .برای من خوبی کردن نه تنها خوبی نیاورد بلکه تبدیل شد به وظیفه .هروقت کاری برام پیش میومد و به این آدما زنگ میزدم یا مریض بودن یا مسافرت بودن یا مهمون داشتن .

زندگی باید یه بلک لیست داشته باشه و تو همه ی این آدما روباید بذاری اونجا بعدشم بشینی کنار بخاری زیر پتو لم بدی و چایی دارچینی بخوریو یه نفس عمیق بکشی .هوفففف

پ.ن: آدم ها زود عادت می کنند خوب باشید اما به اندازه ظرفیتشان.


امروز وقتی بیدار شدم تا سروسامونی به خونه ی بهم ریختمون بدم مث همیشه یه موزیک گذاشتم اما اینبار حس و حال شنیدن موزیکای قردارو نداشتم اخه من همیشه نیاز به یه موزیک واسه شستن ظرفا و جارو کردن دارم میدونید کلا سیستم بدنم اینجوریه که سلولام با یه اهنگ فعالیتشون تازه شروع میشه وگرنه همیشه خسته ان .امروز یه موزیک بیکلام از فردریک شوپن توی فلشم داشتم نمیدونید تمام رو ح و بدن خستم حال اومد با این اهنگ .بلند شدم و اپن آشپزخونه رو یک پیانوی بزرگ سفید تصور کردم هوف خیلی استرس داشتم نگاه تماشاچی ها و تشویقاشون استرسمو بیشتر میکرد گوشه ی دامن بلند حریر آبی اسمونیمو جمع کردم و با یه لبخند ملیح ازونا که جمعیت مات و مبهوتت میشن نشستم روی صندلی پشت پیانو موهام یه فر هالیوودی خوشگلی داشت که ریخته بود رو شونه هام.آروم زدمشون کنار .سکوت کل سالن و گرفته بود و شروع کردم همین قطعه ی لطیف نکتورن از فردریک رو به نواختن اولش همه ی تن و بدنم میلرزید اولین بار بود جلو اونهمه آدم پیانو میزدم اما من فوق العاده میزدم صدای تحسین جمعیت رو می شنیدم .قشنگترین تیکه اونجایی بود که یه پسر قد بلند با موهای مشکی و کراوات بسته دست اون دوست دختر سفید خوشگلشو که چشم همه ی مردای هیز لعنتی بهش بود گرفته بود و با اهنگ من میرقصیدن .این خیلی قشنگ بود .یهو گوشیم زنگ خورد و از رویا دراومدم و به زیر شلواری آبیم و موهای کوتاهم نگاه کردم و از خنده کف آشپزخونه پخش شدم تلفن مادرشوهرم بود و برای نهار مارو دعوت کرد چی بهتر از این شروع کردم با همون اهنگ چشامو بستم و تصور کردم وسط یه سالن دارم یه رقص دونفره میرم و همه نگاها به سمت منه و من بی نظیر میرقصیدم هاهاهاهاها 

پیوست:خب دیگه من برم ظرفامو بشورم و به این رویاهای قشنگ لعنتیم خاتمه بدم .تصور اینکه یکروز پسرم این نوشته هامو بخونه و بلند بلند بخنده خیلی ذوق زده ام میکنه .


اکثر اوقات کپی پیست بقیه ام دنبال اینم کسایی رو که شخصیتشونو حرفاشونو حتی اهنگایی که گوش میدنو و من دوست دارم تو خودم بوجود بیارم اولش خیلی حس خوبی دارم یه حسی مث حس شاخ بودن خاص بودن اما بعد چندساعت میبینم که نمیتونم ادامه بدم و اونی باشم که یکی دیگه هست .میدونی نمیدونم چجوری براتون بگم مثلا من از متن و حالات صابر ابر خوشم میاد وقتی از صابر ابر خوشم بیاد زندگیم واسه دوروز میشه صابر ابر کل روزو تو گوگل سرچ می کنم که چی اهنگی گوش میده چی میپوشه چجوری میخنده کانالشو پیدا می کنم اون عکسای حال خوب کنش یهو میشم صابر ابر تموم اون دوروزو به سبک اون زندگی می کنم اما روزا که میگذره میبینم من نمیتونم اون باشم یا هیچکس دیگه ای من خانم "ز"هستم باید خودم باشم نه کس دیگه ای من میتونم گزیده ای از رفتارای دیگرانو الگوی زندگیم بکنم ولی نمیتونم صرفا خود خود همون نفر بشم .امروز زیر دوش حموم تصمیم گرفتم خود خودم باشم با همه ی عادات قشنگ و پلشتی که دارم ولی خودم باشم و از خودم بودن لذت ببرم .شما هم خودتون باشین خود خودتون .

پیوست:دارم یه اهنگ آروم بیکلام گوش میدم که توش صدای دریا و مرغای دریایی داره حالم حال دختریه با لباس سفید و کلاه حصیری که با پای رو شنای ساحل قدم میزنه .منتظرم همسر برسه چایی دارچینی بزنیم بر بدن بشوره ببره همه غم و غصه های این روزارو .


سلام

داشتم تصور میکردم کاش یکدونه ازین دستگاه های تایپ قدیمی داشتم و سیستمش جوری بود که با یه کابل وصلش میکردم به گوشی و قهوه تلخمو میخوردم و عینک گرد خنگولیمو میدادم بالا و تیک تیک شروع میکردم به نوشتن اصولا نوشتن اولین متن کار سختیه مخصوصا برای کسی که نویسنده نیست و کتابای کمی خونده اما همین که جایی هست که میشه چرندیات ذهن درهم برهممو بنویسم و منتشر کنم خودش کافیه برام وی اکنون به قطعه گابریل فوره گوش می دهد و انگشتانش را در موهای چربش فرو میبرد و چای از صبح مانده اش را می نوشد و به ظرفهای از ظهر مانده ی توی سینک خیره می شود امروز روز میکروب وار زندگی کردن من است تا غروب و قبل از رسیدن آقای خونه  فرصت دارم به این زندگی میکروب وار خاتمه بدم


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها